●
یک روز کاری شاعرانه!
امروز در محل کار، بنا به درخواست دولت مبنی بر کاهش داوطلبانه
مصرف برق در شرکتها و کارخانجات، نود درصد چراغهای سقفی خاموش
بودند و چنان نور ملایم و مطبوعی ایجاد شده بود که احساس می کردم تو
یک رستوران باکلاس رمانتیک نشسته ام و همش منتظر بودم سر و کله
گارسون پیداش بشه تا سفارش ناهار رو بگیره.
اول وقت یکساعت اول صرف تعریف ماجراهای روز پنج شنبه همکاران
شد. ظاهرا اونهایی که با قطار به منزل خود در بیرون از شهر میرفتند
برای اولین بار از اونهایی که با مترو به خونه هاشون میرفتند زودتر به
منزل رسیده بودند.
همه همکارا هم یک مقداری اضافه وزن پیدا کرده بودند چون در این چند
روز از ترس خراب شدن مواد غذایی شان در یخچال و فریزر، هر چه داشتند
خورده بودند!
اونهایی هم که در طبقات بالای برج های مسکونی زندگی میکنند هنوز
از کوفتگی عضلات ساق پا می نالیدند.
ایکاش این مدل روشنایی رو بعد از رفع مشکل برق هم ادامه بدن. به من
که خیلی خوش گذشت. کم مونده بود طبع شعرم هم گل کنه!
فعلا...
Link to this log لینک به این نوشته
-
1:17 p.m. -
مطلب را به بالاترین بفرستید: