Tehrantonian                 تهرانتویی – یک تهرانی در تورنتو
نکاتی پیرامون مهاجرت به کانادا،زندگی در انتاریو، کاریابی، خرید اولین خانه تان و استقرار با موفقیت
Tips on Immigration to Canada, Living in Ontario, Finding a Job, Buying your first home and settling down Successfully.
جستجو در تهرانتویی  
گزارشات لحظه ای
Reports by the Moment
وضعیت هوای تورنتو
Toronto's Weather

Click for Toronto Pearson, Ontario Forecast
برای دیدن وضعیت هوای سراسر کانادا اینجا کلیک کنید
Click here for Canadian Weather Status

Locations of visitors to this page
تورنتو Toronto
ونکوور Vancouver
تهران Tehran


وضعیت دلار کانادا
Canadian Dollar vs. U$



شاخص های بازار سهام
Stock Market Indices




Tehrantonian's Google Ranking

Yahoo bot last visit to Tehrantonian.
Msn bot last visit to Tehrantonian
Thursday, September 29, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت پنجم

صبح زود پا می شوید، که البته با این خواب بهم ریخته زیاد هم سخت نیست. چایی را راه می اندازید. نان تست افسانه ای را می اندازید در تستر و با پنیر خامه ای می زنید به بدن. کوله را هم شب قبل مرتب کرده اید و همه چیز جز ناهار تویش است. ظرف ناهار را می اندازید تویش و می زنید بیرون. باران دیشب بند آمده ولی هوا هنوز بوی باران میدهد. زمین کمی مرطوب است و چمن و سبزه مقابل خانه ها سیراب و سرحال هستند. پنج دقیقه تا یانگ پیاده می آیید و چهار دقیقه دیگر رو به شمال می روید و از پله های ایستگاه مترو می روید پایین. صدای افتادن Token در قوطی شیشه ای می پیچد. ساعت هفت و ربع است و ملت دارند کم کم ظاهر می شوند. ساعت هشت و نیم جمعیت به اوج خواهد رسید و بعد شروع به کم شدن خواهد کرد – البته کلاس ساعت هشت شروع می شود پس وقتی برای تلف کردن ندارید.

تو ایستگاه روزنامه رایگان Metro را برمی دارید و با مجله رایگان 24Hours می برید توی کوپه. ورقشان می زنید و خبر ها را می خوانید و عکس ها ورانداز می کنید. تنوع نژادی مسافران خیره کننده است. هفت هشت جور چشم بادامی، بعضی زرد پوست، بعضی سبزه، بعضی بلند و چهارشانه، بعضی اندازه بچه دهساله، چهار نوع سیاهپوست، کاملا مشکی، مشکی مایل به قهوه ای، کاملا قهوه ای و قهوه ای کمرنگ. هندی / پاکستانی و هندی های سیک که با عمه مخصوصشان قابل تمیز دادن هستند. انواع نژاد سفید پوست. از مشابه هموطنان گرفته تا سفید های شفاف که رگ های صورتشان از زیر پوستشان معلوم است. آقایان همه سه تیغه کرده اند. موی خانم ها بیشتر مرتب و منظم است ولی مال بعضی ها مثل این است که توی راه دچار برق گرفتگی شده اند! عده ای با کت و شلور یا کت و دامن، عده ای با پیراهن شلوار یا پیراهن و دامن، بعضی با شلوار جین، دو سه تا خانم با صورت سبزه و مقنعه. بنظر می آید مال اندوزی یا سنگاپور باشند. سبزه هستند ولی چشم هایشان شبیه چینی هاست. نصف شان دارند چیزی می خوانند. بیشتر روزنامه یا کتاب داستان. عده ای هم چند تا ورق پرینت شده دستشان است و مشغول خواندن هستند.

صندلی خالی از ایستگاه Sheppard به بعد دیگر حکم کیمیا پیدا می کند. می دانید که بعد از زمان اوج رفت و آمد مشکلی از این بابت نیست چون تعداد مسافر در مقایسه با تعداد صندلی ها کم می شود. از سگ و گربه خبری نیست. چند نفری هدفون به گوششان است و صدای بعضی از آنها آنقدر بلند است که شما می توانید گوپس گوپس باس آهنگی را که گوش می دهند بشنوید.

تلویزیون دیشب می گفت که از بعد از آمدن Walkman به بازار – حدود بیست سال قبل- تا امروز تعداد بیمارانی که مشکل شنوایی پیدا کرده اند چند برابر شده و این مشکل که قبلا بیشتر به سنین بالا مربوط می شد، الان گریبانگیر نسل جوان شده. از ظاهر آرام مسافرانی که موسیقی را با چنین صدای بلندی گوش می دهند به این نتیجه می رسی که این جنابان وضع گوششان خیلی درام شده و متوجه بلند بودن صدای هدفون خود نیستند و بزودی مشتری سمعک خواهند شد.

کلاس زبانتان در آدرس دیگری است. نه خیلی دورتر. در واقع باید ایستگاه Dundas پیاده بشوید و دو دقیقه ای راه بروید. مدرسه ایست بزرگ و قدیمی ولی تمیز با رنگ تازه و هوای مطبوع. راهنمایی کلاستان را نشان می دهد و جایی برای خودتان انتخاب می کنید و می نشینید. معلم آقای خوش اخلاقی است که با همه خوش و بش می کند و از همه می پرسد اسمشان چیست، کی آمده اند و زندگی در کانادا را چطور می بینند. کلاس خوب و مفرح است و تنوع مطالب و محاوره ای بودن بعضی قسمت ها همه را بکار می گیرد و سرگرم می کند. قبل از اینکه متوجه بشوید چی شد، زنگ تفریح است. در راهرو ها چرخی می زنید و آشپزخانه و دستشویی را پیدا می کنید و برمی گردید. خانمی ایرانی ازشما می پرسد چند وقت است که اینجا آمده ای و شما می گویید سه روز. با تعجب می گوید که او یکسال است در کانادا زندگی می کند و هفته گذشته تازه YMCA را کشف کرده. با تعجب بهم نگاه می کنید و مکالمه در همین جا تمام می شود. با خودتان فکر می کنید چرا این خانم به کیسه نایلونی که توی فرودگاه دریافت کرده نگاه نیانداخته؟ چرا از هیچکس نپرسیده؟ معلم برمی گردد و کار ادامه پیدا می کند.

موقع ناهار پیتزا کلوچه ای ها را در می آورید و گرم می کنید. به به! باغت آباد انگوری! عجب چیزیه! چرا سه تا نیاوردم. ولی دو تاش هم حسابی ما رو گرفت. بقیه هم دارند غذاهای خودشان را می خورند. چینی ها ماهی آب پز را انداخته اند روی پلوی شفته شده و دارند می خورند. بوی ماهی آب پز مو بر اندامتان سیخ می کند. چند نفری ماکارونی آورده اند، یک نفر جوجه و سیب زمینی پخته آورده و یک نفر هم یک شفته ای دارد می خوره که گویا دیشب لازانیا بوده. آن خانم ایرانی داره خورش کرفس مخلوط با پلو می خوره. غذا را تمام می کنید و هوس می کنید بروید بیرون چرخی بزنید تا ساعت 2 که کلاس آشنایی با محیط کار در کاناداست شروع بشود. تا Eaton Centre دو دقیقه فاصله دارید. از قبل اینجا رو می شناسید و حسابی کنجکاوید که در نیم ساعت باقی مانده یک چرخ دیگری بزنید. این دفعه یکراست می روید سراغ چند مغازه که از قبل دیده بودید. از یکی از آنها یک مجموعه سه ماهیتابه ای تفلون می خرید به قیمت 15 دلار (به دلار 750 تومن می شود 11 هزار و خرده ای). ماهیتابه های در سه اندازه کوچک و متوسط و بزرگند که با ماهیتابه متوسطی که با خودتان آورده بودید ناوگان آشپزخانه میشود چهارتایی و دیگه مجبور نیستید دم به دقیقه ماهیتابه تان را بشویید. سری به مغازه لوازم الکترونیکی می زنید و یک مقداری با بازی های کامپیوتری که برای تماشا گذاشته اند بازی می کنید و مقداری هم اجناس مغازه رو بررسی می کنید. قیمت ها خوبند ولی مفت نیستند.

از بستنی فروشی یک بستنی می خرید قدر کله غول! (2 دلار و نیم هم پول می دهید)، و می روید روی صندلی های فود کورت ولو می شوید و بستنی می خورید. عجب خوشمزه است! بستنی فروش دو جور بستنی شکلاتی رو به درخواستتان ریخته توی کاسه. یکی با طعم کاپوچینو و دیگری شکلاتی با قطعات شکلات شیری مخلوط با آن. یک شکلات هم بعنوان جایزه برایت گذاشته اند روی همش.

کلاس بعد از ظهر خوب و روشن کننده بود. جزئیات محیط کار، نحوه ارتباط با همکارها، انواع محیط های کاری، حقوق کارمند و قوانین استخدامی و ....

هوا داره کم کم غروب می کنه و شما هم کمی خسته اید. بر می گردید خانه و سر راه از مغازه ایرانی کارت تلفن می خرید که بعدا به خانواده زنگی بزنید و حال و احوال کنید. می رسید خانه و چرتکی می زنید. با صدای تلفن بیدار میشوید و دوستتان دعوتتان می کند که با هم به اتفاق چند تا از بچه های قدیمی بروید بولینگ بازی کنید. قبول می کنید و نیم ساعت بعد دوستتان می آید دنبالتان. با بر و بچ سلام و احوال می کنید و همه بشما خیر مقدم می گویند.

سالن بولینگ در پلازایی در فاصله سه چهار دقیقه رانندگی است. تمیز و مرتب و شیک است. کفش بولینگ کرایه می کنید 3.99 دلار. هر ترک بولینگ هم ساعتی 26 دلار کرایه اش می شود که تقسیم به شش که بکنید سهم شما می شود 4.30 دلار که مبلغ زیادی نیست. یکساعتی بولینگ می زنید و دست و بالتان حسابی کوفته می شود. بچه ها پیشنهاد های مختلفی دارند. برویم بیلیارد، برویم کافی شاپ، بریم دربند! با خودتان میگویید دربند!؟ معلوم میشود دربند یک رستوران و تریایی است در تقاطع Don Mills و York Mills که تا صبح باز است و برنامه حلیم و کله پاچه اش براه است. جیگر و دل و قلوه هم دارد. در نهایت تصمیم گرفته میشود بروید به یک کافی شاپ و گپ بزنید.

یکی از بچه ها بقیه را مهمان میکند و شما در حالی که قهوه خوش طعم Tim Horton – معروف ترین و پر طرفدار ترین کافه تریای زنجیره ای کانادا خصوصا در انتاریو - را مزه مزه می کنید و شیرینی دانمارکی شکلاتی رو امتحان می کنید به حرف بچه ها گوش میدید. از تحصیل در کانادا می گویند، از کار می گویند، از زندگی و ... صحبت گل می اندازد و یکهو متوجه میشوید میبینید ساعت رفته اون ور 12.

گروه متفرق میشوند و دوستتان را شما را برمی گرداند به خانه. اول یک تلفن به ایران و گپ سر صبح به وقت تهران، بعد یک مقداری تلویزیون و مسواک و لا لا.

ادامه دارد ...


Link to this log     لینک به این نوشته - 9:26 a.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................