Tehrantonian                 تهرانتویی – یک تهرانی در تورنتو
نکاتی پیرامون مهاجرت به کانادا،زندگی در انتاریو، کاریابی، خرید اولین خانه تان و استقرار با موفقیت
Tips on Immigration to Canada, Living in Ontario, Finding a Job, Buying your first home and settling down Successfully.
جستجو در تهرانتویی  
گزارشات لحظه ای
Reports by the Moment
وضعیت هوای تورنتو
Toronto's Weather

Click for Toronto Pearson, Ontario Forecast
برای دیدن وضعیت هوای سراسر کانادا اینجا کلیک کنید
Click here for Canadian Weather Status

Locations of visitors to this page
تورنتو Toronto
ونکوور Vancouver
تهران Tehran


وضعیت دلار کانادا
Canadian Dollar vs. U$



شاخص های بازار سهام
Stock Market Indices




Tehrantonian's Google Ranking

Yahoo bot last visit to Tehrantonian.
Msn bot last visit to Tehrantonian
Tuesday, September 27, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت چهارم

با کمی پیاده روی به محل YMCA می رسید. توی راه آنقدر حواستان به در و دیوار و مغازه ها پرت بود که نفهمیدید کی رسیدید. به پیشخوان پذیرش مراجعه می کنید. خانمی با خوشرویی از شما می پرسد که چه کاری می تواند برایتان انجام دهد. می گویید که علاقه مندید در کلاس های انگلیسی و کلاس های دیگری که دارند شرکت کنید. به شما برای دو ساعت بعد وقت مصاحبه می دهد و شما کمی به اعلامیه های روی دیوار ها نگاه می کنید و می زنید بیرون.

دو ساعت وقت اضافه دارید و وسط یک محله سرگرم کننده هستید. از روی نقشه تورنتو که به پنج دلار خریده اید موقعیت اطرافتان را بررسی می کنید. دانشگاه Ryerson در نزدیکی شماست و سرگرم کننده تر از آن Eaton Centre در فاصله یک ایستگاه مترو به سمت جنوب قرار دارد. بخودتان می گویید وقت که دارم پس بیخود Token حروم نمی کنم. در راه رسیدن به Eaton Centre یک چلوکبابی ایرانی کشف می کنید و نشانش می کنید برای ظهر. صد جور مغازه در دو طرف خیابان هست. سی دی و نوار فروشی، لوازم عکاسی، خشکشویی، بقالی، خرازی، لوکس فروشی، کفاشی، البسه. نمایندگی Levi's را در سمت غرب خیابان کشف می کنید و سری به آن می زنید. موقع بیرون آمدن متوجه می شوید که یک کتابفروشی عظیم در داخل کوچه مشرف به لباس فروشی است. واردش می شود و دهانتان باز می ماند. مثل این است که تمام غرفه های کتب خارجی نمایشگاه کتاب تهران در یک جا جمع کرده باشند. همه اش در دسترس، بدون صف، بدون سهمیه بندی، بدون شلوغی. بین ردیف های متعدد کتابها را راه می روید هر از گاهی کتابی بر می دارید، نگاهی می اندازید و می گذارید سرجایش. اینجا را هم برای بعد نشان می کنید.

ایتون سنتر مرکز خرید بزرگ و مجلل چند طبقه ای است که در سمت غرب خیابان یانگ، فاصله بین دو ایستگاه متروی Dundas و Queen را پر کرده است. دهها مغازه لباس و کفش و لوازم منزل و لوازم برقی و الکترونیکی و سوقاتی و اسباب بازی و اغذیه فروشی و غیره. بعضی گران بعضی مناسب و بسیاری از آنها مفت! عجب حراجی هایی! واقعا مفت! لنگه همین کاپشن را در کیش دیده بودید 3 برابر قیمت اینجا. همین کفش را سه ماه پیش خریدید دو برابر و نیم اینجا. لباس عجیب ارزان است. البته لباس های سوپر گرانی هم هستند که سر آدم سوت می کشد ولی تعداد کمی از مغازه ها آنها را می فروشند.

نخیر! امکان ندارد بشود اینجا را در یکساعت و نیم دید. لااقل یکروز کامل می برد. بزرگترین کشف امروز کتابفروشی زنجیره ای Chapters در این مرکز خرید است که در دو طبقه هزاران عنوان کتاب دارد و مبل و صندلی هم دارد و می شود با فراغ بال نشست و کتابها را مطالعه کرد و کسی هم با آدم کار ندارد. کافه تریا هم دارد و می شود یک لیوان قهوه هم گرفت.

موقع برگشتن طاقت نمی آورید و از یکی از حراجی ها یک کت چرم اصل مشکی خیلی شیک با تودوزی ابری – خیلی سبک و خیلی گرم - می خرید به مبلغ 45$ دلار ( به دلار 750 تومن میشه 33 هزار و خورده ای تومن!) تو تهران برای این جنس لااقل سیصد هزار تومن باید می دادی! از فروشنده می پرسید اینجا چند وقت به چند وقت حراج دارند. جواب می دهد که وسط هر فصل اجناس فصل قبل را حراج می کنند و اول هر فصل هم حراجی ویژه دارند برای فصل جدید. به حساب سرانگشتی می شود سالی دوازده ماه حراج! پیش خودتان فکر می کنید بهتر! ترکیب خط خوردن قیمت ها و کاهش مکرر اون ها روی برگه قیمتی که به سر آستین کت آویزونه نشون می ده که قیمتش از 150 دلار شروع شده و هی کمتر شده و باز کمتر شده تا رسیده به این مبلغ. با توجه به اینکه فقط سه تا از این مدل باقی مانده نمی شود ریسک کرد و به امید کمتر شدن قیمت نشست. درس مهم امروز: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی! ولی زیادی صبر نکن! ضمنا باید آمار این لباس فروشی ها را داشته باشی. خوب شما که این طرف ها زیاد خواهید آمد پس اینکار شدنی است.

حسابی دیرتان شده. بیخیال پیاده روی. می پرید توی مترو و سه دقیقه بعد در ایستگاه بعدی هستید... دو سه دقیقه پیاده روی رو دور تند و سر موقع از در می آیید تو. خانم خوش اخلاق بخش پذیرش شما را به دفتر یکی از مسئولین می برد و خانم خوش اخلاق دیگری را به شما معرفی می کند. او شما دعوت می کند بنشینید و احوالتان را می پرسد. می پرسد تا اینجای کار کانادا را چطور دیده اید. سفرتان راحت بوده؟ چقدر با شهر آشنا شده اید. همینطور که جواب می دهید او در کاغذی چیزهایی علامت می زند. در واقع این بخشی از مصاحبه تعیین سطح شما برای کلاس های زبان اینجاست! مقداری دیگر گپ می زنید و بعد او لیست بلند بالایی از انواع کلاس ها و امکانات رایگان YMCA و سازمان های مرتبط با آن پیش روی شما می گذارد: کلاس های زبان (عمومی، مصاحبه کاری ...)، کلاس های آَشنایی با کانادا (زندگی، فرهنگ محیط های کاری، جامعه و ...)، کلاس های ورزشی (شنا، رزمی، یوگا ...) و مشاوره های جور واجور. به شما می گوید که اگر متاهل و دارای فرزند هستید می توانید فرزند خود را به مهد کودک رایگان مرکز بسپارید و در برنامه ها شرکت کنید. برنامه هایی هم مخصوص والدین دارند و به آنها در مورد سیستم تحصیلی فرزندانشان، امکانات موجود برای کودکان و انواع نکات دیگر آموزش و مشاوره می دهند. حتی به والدین یاد می دهند که چطور به بچه در جا افتادن در محیط جدید و مدرسه و زندگی در کانادا کمک کنند. همه رایگان و همه موجود.

از روی برنامه چند مورد را انتخاب می کنید و در آنها ثبت نام می کنید. هفته تان حسابی پر شد. چهار روز با برنامه ورزشی و کلاس زبان و مشاور از صبح تا بعد از ظهر سرتان گرم است. ضمنا می گویند که در مرکز استفاده از تلفن و فکس و اینترنت رایگان است. یک سری به اینترنت می زنید، ایمیل ها را چک می کنید، کمی اخبار می خوانید و پا می شوید.

موقع برگشت بروشوری به شما می دهند که مربوط به نمایشگاه کار و استخدام نیروی کار برای مشاغل کارگر ساده، کارگر فنی، فروشنده، کارمند فروش و تکنسیین، از سوی شرکت های بزرگ صنایع پوشاک و خوراک و لوازم برقی است. تا آن موقع یک هفته مانده و تو هم الان دنبال کار کارگری نیستید. پس از خیر آن می گذری.

شهر هنوز سرسبز است و باران های پاییزی در حال شستشوی هفتگی منظره آن. سبزی چمن و درختان زنده و روشن است و هوا عالی است. اکسیژن خالص. اشتهایتان به اژدها تبدیل شده و می ترسید همینطور پیش برود چاق بشوید! البته پیاده روی تان بیشتر شده و مقداری کالری خواهید سوزاند، ولی خوراکی ها به شکلی افسانه ای لذیذند و متنوع. قیمت هم ارزان. به خودتان می گویید یک مدتی بیخیال وزن بشو و خوراکی ها رو تست کن. بعدا وقت هست برای کاهش وزن.

امروز چند تا سنجاب سیاه و یک سنجاب خاکستری دیده اید که مثل عروسک، بدون سر و صدا در حالی بلوط یا فندق به دهن دارند این ور آنور می روند و دور از چشم همدیگر اونها رو چال می کنند. خیلی بامزه و بی آزارند. توجه خاصی هم به آدم ها ندارند. گاهی آنقدر به شما نزدیک می شوند که فکر می کنید میشه با دست بگیرینشون! دلیلش این هست که هیچ آزاری از طرف آدم ها بهشون نمی رسه و کسی اذیتشون نمی کنه. چند تا بادام زمینی از جیب در می آورید و می اندازید برای یکی از اون ها. اولش یکی دو متری فرار می کند و می ایستد و شما و خوراکی تان را ورانداز می کند. بعد می آید جلو و یکیشان رو برمی دارد و پشتش رو می کند به شما و دودستی مشغول خوردنش میشود. خوشش میآید و میرود سراغ دومی. بقیه هم از راه می رسند. بی سرو صدا و کتک کاری مشغول قاپیدن و خوردن بادام ها می شوند. براهتان ادامه میدهید وآن ها هم بادام ها را تا دانه آخر می خورند و برمی گردند سر روتین زندگی شان.

یادتان می آید دوستتان به شما توصیه کرده بود که یک کوله پشتی جمع و جور بگیرید که وسایلتان را با خود حمل کنید. یک بارانی نازک، یک چتر، ظرف پلاستیکی ناهار، بیسکویت، کتاب و دفتر و مداد، عینک آفتابی و بقیه خرت و پرت ها. الان بهترین موقع است چون از فردا لازمش دارید. به مغازه ارزان فروشی نزدیک خانه مراجعه می کنید. قبلا موقع خرید کامپیوتر این مغازه را رو کشف کرده بودید و می دانید کوله پشتی هم دارد. از بین سی مدل و اندازه کوله پشتی که می بینید یکی که هم رنگش سنگین و متین باشد و هم روی درز زیپ هاش یک لایه محافظ ضد آب داشته باشد می خرید به مبلغ 10 دلار. ظرف ناهار فردایتان را هم می خرید. از الان از فکر برنامه ای که برای ناهار فرداتون دارید دهنتان آب می افتد. دو تا پیتزای کلوچه ای. یعنی کلوچه های پف داری که تویشان مایه پیتزا دارند. پنیر و سس و ادویه و کالباس. تو مایکرویو کلاس داغشان خواهید کرد و می زنیدشان به بدن.

سر راهتان می روید به کتابخانه محل و مجانی عضو می شوید. دریای کتاب و سی دی و دی وی دی. اینترنت هم رایگان است. مقداری در کتابخانه وقت می گذرانید و سری هم می زنید به Canadian Tire و یک چرخ دستی خرید تاشو می خرید به قیمت 15 دلار. یادتان می آید دوستتان گفته بود که خودش هم این مدل چرخ را در ماه اولی که به کانادا آمده بود خرید و بی نهایت از آن راضی بوده. خوب تا وقتی ماشین بخرید این بهترین وسیله حمل خرید به خانه خواهد بود. تقریبا به قدر زور چهار نفر می تواند بار حمل کند.

در راه بازگشت هوا تاریک شده و سوز ملایم خبر از آمدن پاییز میدهد. ضمنا موقع بکار گرفتن کاپشن پاییزه هم رسیده.

بر می گردید خانه. دو تا کنسرو سوپ مرغ و سبزی باز می کنید و میریزید تو قابلمه. پنج دقیقه بعد سوپ لذیذ و دلچسب حاضره. می کشید تو کاسه و می برید جلوی تلویزیون. دارید کم کم برنامه ها رو یاد می گیرید. کانال 24 خبر از بارش باران از آخر شب امشب تا بعد از ظهر فردا میده. باید چتر رو بگذارید دم دست. دو تا سریال پلیسی، یک فیلم سینمایی تاریخی که از وسطش شروع به دیدن کرده اید و بعد خواب دلچسب.

ادامه دارد ...


Link to this log     لینک به این نوشته - 3:13 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................