Tehrantonian                 تهرانتویی – یک تهرانی در تورنتو
نکاتی پیرامون مهاجرت به کانادا،زندگی در انتاریو، کاریابی، خرید اولین خانه تان و استقرار با موفقیت
Tips on Immigration to Canada, Living in Ontario, Finding a Job, Buying your first home and settling down Successfully.
جستجو در تهرانتویی  
گزارشات لحظه ای
Reports by the Moment
وضعیت هوای تورنتو
Toronto's Weather

Click for Toronto Pearson, Ontario Forecast
برای دیدن وضعیت هوای سراسر کانادا اینجا کلیک کنید
Click here for Canadian Weather Status

Locations of visitors to this page
تورنتو Toronto
ونکوور Vancouver
تهران Tehran


وضعیت دلار کانادا
Canadian Dollar vs. U$



شاخص های بازار سهام
Stock Market Indices




Tehrantonian's Google Ranking

Yahoo bot last visit to Tehrantonian.
Msn bot last visit to Tehrantonian
Monday, October 17, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت یازدهم و دوازدهم


ورود مهاجری جدید – قسمت یازدهم

آخر شب چایی تازه دم را برای خودتان می ریزید و می برید بیرون روی سنگ های لب باغچه توی کوچه می نشینید و هرت می کشید. در نور چراغ خیابان متوجه دو تا راکن می شوید که با پشت قوز کرده و دم راه راه در حال گذر از عرض خیابان هستند. راکن ها نقش گربه های ولگرد را دراینجا بازی می کنند و شب ها سعی می کنند که چیزی برای خوردن پیدا کنند. اگر سطل زباله ای محکم نباشد یا یادشان رفته باشد درش را ببندند، راکن ها به کمک هم آنها را چپه می کنند و تویشان دنبال غذا می گردند. استکان را که در نعلبکی می گذارید صدایش توجه یکی از راکن ها را جلب می کند. می ایستند و با کنجکاوی شما را برانداز می کند. صورتش مثل کارتون هایی است که دیده بودید. چند ثانیه بعد دوباره راه می افتد و می رود.

هوا اینقدر عالی است که اصلا دلتان نمی خواهد بروید تو. اگر خطر خواب ماندن از کلاس وجود نداشت تا دو ساعت دیگر هم از جایتان تکان نمی خوردید. پیش از خواب یکبار دیگر پیش بینی هوای فردا را نگاه می کنید. با 15 درجه شروع می شود و بعد از ظهر به 18 درجه می رسد و سرشب ممکن است نم بارانی هم بزند. چتر را که همیشه در کوله دارید. بهتر است بارانی هم ببرید.

با صدای تلفن بیدار می شوید. ساعت چنده؟ اهه اینکه سه صبحه! همچین از خواب پریده اید که قلبتان دارد توی دهنتان می تپد! گوشی را برمی دارید. دوست قدیمی تان است که خودتان دیروز شماره تلفتان را برایش ایمیل کردید! تبدیل ساعت تهران به تورنتو را اشتباه انجام داده و به حساب خودش الان صبح اول وقت زنگ زده! سعی می کنید برویش نیاورید ولی خودش وقتی می فهمد چه دسته گلی به آب داده می خواهد فرار کند. خیالش را راحت می کنید و باب احوالپرسی و خوش و بش باز می شود. می خواهد بیاید کانادا و نمی داند از کجا شروع کند. کارهایی را که خودتان چهار سال پیش انجام داده بودید به او می گویید. به او توصیه می کنید خودش هم تحقیق کند تا مطمئن شود شرایط عوض نشده. حسابی تاکید می کنید که روی زبانش کار کند.

یادتان می آید که هر روز صبح که دارید می روید به کلاس زبان، آه می کشید که ایکاش خودتان به نصیحت های تهرانتویی بهتر گوش کرده بودید و الان بجای کلاس زبان دنبال کارهای بعدی بودید. اگر می توانستید زمان را به عقب ببرید حتما تمام وقت آزاد شب و روزتان را زبان کار می کردید! فعلا که کاریش نمیشه کرد. دوستتان خداحافظی می کند و تکه پاره های خوابتان را به هم وصل می کنید و می روید تا صبح.

مسیر از درب خانه تا سر خیابان را آنقدر رفته اید که عادت کرده اید و بنظر خیلی کوتاه می آید. توی راه بیسکویت گاز می زنید و تکه کوچکی هم برای کبوتر های چاقی که دارند روی پیاده رو دنبال خوراکی گیج می زنند می اندازید. ظرف دو ثانیه از بیسکویت اثری باقی نمی ماند. خانم مسنی سعی دارد از پله های مترو پایین برود و کیسه نسبتا سنگینی هم با خودش دارد. تعارفش می کنید و برایش کیسه خرید را می آورید. از شما تشکر می کند و می رود. تا می رسید پایین پله ها صدای بوق بسته شدن درهای قطار شروع می کند به نواختن. با یک نظر فوری پیدا می کنید کدامشان دارند راه می افتند و خودتان را می رسانید به کوپه.

کلاس زبان هم چنان جالب و پویاست. گوشتان با کلی لهجه ها آشنا شده. هنوز فهمیدن انگلیسی چینی ها – چینگیلیسی- کمی مشکل است. شاگردان جدید ایرانی کلاس، کتاب آیین نامه به فارسی را برایتان آورده اند. بخودتان می گویید باید وقت بیشتری بذارم و زودتر این آیین نامه رو امتحان بده. خسته شدم از بس این پاسپورتو با خودم بردم این ور اونور. می ترسم گمش کنم گرفتار شم!

بعد از جلسه صبح سری می زنید به نمایشگاه دانشگاههای انتاریو. یادتان می آید دوستتان گفته بود که وقتی اوضاع بازار کار خوب می شود، دانشگاهها هم شروع می کنند به مگس پراندن. درس خواندن با وام دولتی یعنی بدهی بالاآوردن و مقروض دولت شدن. درست است که دولت نمی آید پا رو خرخره شما بگذارد تا وام را باز پرداخت کنید، ولی وقتی بروید سرکار قسطی از حقوقتان کم خواهند کرد. وقتی بازار خوب است کسی نمی رود دنبال قرض اضافه کردن، همه می روند دنبال پول درآوردن – و احتمالا پس دادن وام درس خواندن های قبلی. دانشگاهها هم کم کم شرایط پذیرششان را آسان تر می کنند و بیشتر با ملت راه می آیند. البته سر بعضی دانشگاهها کمتر خلوت می شود. مثلا در نمایشگاه یک لشگر بچه چینی عینکی تریپ خرخون داشتند جلوی غرفه دانشگاه تورنتو از سر و کول هم می رفتند بالا. در حالیکه نماینده های دانشگاه رایرسون آنقدر سرشان خلوت بود که می توانستند با همه چاق سلامتی هم بکنند.

یکسری مفصل کتابچه و بروشور جمع می کنید و برمی گردید کلاس زبان. بعدا سر فرصت باید بررسی کنید ببینید چی به چی هست. جلسه بعد از ظهر هم تمام می شود و با زوج ایرانی همسفر مترو می شوید رو به شمال. می خواهند بروند چند تا مجله ایرانی بردارند و تویش دنبال جای اجاره بگردند. بچه های خوب و خوش مشربی هستند. آقاهه مهندس برقه و باید بره دنبال درس و دوباره فوق لیسانس بگیره تا بتونه کار گیر بیاره، خانمه دندانپزشکه و باید یک چند سالی درس بخونه و کلی امتحان و مصاحبه رو قبول بشه تا بتونه اجازه کار بگیره. یک مقداری سخته ولی خیلی ها انجامش داده اند و شدنی ایست. باید یک کاری پاره وقت پیدا کنند که خرجشون رو بیارن تا این دوره بگذره. اگر آقاهه بتونه یک کار در حد استاد تمرین یا کار تحقیقی تو دانشگاه پیدا کنه بهش یک مستمری مختصری هم می دهند که کارش رو راه بیاندازه. خوب برنامشون تا سه سال دیگه معلوم است.



ورود مهاجری جدید - قسمت دوازدهم


برگشتنه می روید کتابخانه و مدتی اینترنت بازی می کنید و دی وی دی ها را ورانداز می کنید. قبلا برایگان عضو شده اید و حالا می توانید در هر نوبت تا ده جلد کتاب به امانت ببرید. مهلت باز پس دادن کتابها سه هفته و برای دی وی دی یک هفته است. برای عضویت کافیست کارت شناسایی عکس دار و سندی مبنی بر اینکه در کانادا ساکن هستید – همان ویزای مهاجرت یا اجاره نامه- ارائه دهید.

سر راه از مغازه خوراک ایرانی یک ظرف آش رشته و یک ظرف خورش قرمه سبزی می خرید و یک بسته رولت خامه ای هم گذارید رویش. برنج را بعدا خودتان خواهید پخت. رولت هم باشد برای برنامه چایی امشب. هوا زودتر تاریک می شود ولی درجه هوا تا دو سه ساعت بعد از تاریکی تغییر چندانی نمی کند و بعد کم کم خنک تر می شود.

در صندوق پست آلومینیومی را باز می کند. چند تا پاکت و بسته را چپانده اند روی سر هم. آنها را یکی یکی بیرون می کشید و نگاه می کنید. بعد می بریدشان داخل خانه. یکی از پاکت ها از طرف ارگانی دولتی آمده. پرچم کانادا رویش دارد.

هورا بالاخره کارت PR رسید! عجب رنگ و طرحی دارد! رویش هم نقش برجسته دارد و هم هولوگرام. پشتش توی قسمت مغناطیسی اش اسم و عکس شما هم چاپ شده. عجب تکنولوژی ضد تقلبی است!

یک مدتی کارت را ورانداز می کنید و بعد می گذارید توی کشوی مدارک مهم، کنار دست پاسپورت. جالب اینکه هنوز سینکارتتان نیامده. توی صندوق پست، از چند تا کالج و دانشگاه بسته های حاوی کاتالوگ ترم های 2005 و 2006 به همراه فرم های درخواست اطلاعات بیشتر و راهنمای اقدام برای ثبت نام و ... رسیده. باید سر فرصت بررسی کنید.

آش رشته را داغ می کنید و جلوی تلویزیون می خورید. به به! عجب آشیه! چه می چسبه!. اخبار از زلزله ای در پاکستان و هند می گوید. یاد بم می افتید. از وقتی به کانادا آمده دنیایتان چقدر بزرگتر شده. چقدر با ملت ها و نژاد های دیگر آشنا شده اید. چقدر کشور هست توی این دنیا. چقدر تنوع غذایی هست توی این شهر! معلم زبانتان می گوید بیش از 40 نوع رستوران برای سفره های بومی کشور های مختلف وجود دارد. چینی، ژاپنی، تایلندی، هندی، پاکستانی، روسی، مصری، ترکی، ایتالیایی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی، یونانی، الجزایری، برزیلی، ... و بعضی از آنها هم دو سه ورژن مختلف دارند. رستوران ایرانی هم جای خود را دارد. همه شان برنامه چلوکباب شان براه است. بعضی هایشان حالت کاباره دارند و علاوه بر غذا سن رقص و خواننده و ارکستر و رقاص عربی و ... هم دارند. بعضی تا صبح باز هستند. بعضی در غذاهای شمالی تخصص ویژه دارند. بعضی دیزی و کله و پاچه و جیگر و دل و قلوه هم دارند. فالوده، بستنی سنتی، زولبیا و بامیه، پشمک، باقلوا، و خلاصه چیزی نیست که در تهران می خورده اید و اینجا بهترش پیدا نشود!

بنظر می رسد رستوران های چینی و یونانی در بدست آوردن بازار خوراک تورنتو موفق تر از بقیه بوده اند. به شکل زنجیره ای در سطح شهر دیده می شوند و البته غذاهایشان را کمی دستکاری کرده و به ذائقه بقیه ملل نزدیک تر کرده اند. یونانی ها موفق ترین غذای منو هایشان چیزی مشابه چلوکباب خودمان است. البته برنجش ادویه دارد. ولی یک سیخ جوجه یا فیله گوساله یا گیروس – چیزی بین کوبیده و کباب ترکی - همراهش می دهند با سالاد و سیب زمینی پخته که رویش سس زاتزیکی – تند با طعم سیر- می ریزند.

پیتزایی در بین رستوران ها و اغذیه فروشی های زنجیره ای مقام اول را دارد. سه چهار مارک مختلف با هم رقابت شدید دارند و تقریبا هر دویست سیصد متر یک پیتزایی هست. خیلی هایشان هم متعلق به ایرانی هایی هستند که اینجا کسب و کار راه انداخته اند. توی آشپزخانه و پای دخل همه ایرانی هستند. پیتزا هایشان البته به مراتب از پیتزا هایی که شما عادت به خوردنشان داشته اید خوشمزه ترند. در واقع مدتی طول می کشد تا مجموعه خمیر و کم مزه ایکه به اسم پیتزا بخوردتان داده بودند از ذهن تان محو شود.

ساندویچ هم در انحصار سه چهار مارک معروف است و ده بار لذیذ تر و متنوع تر از ساندویچ هایی است که شما امتحان کرده بودید (حتی آیدا و نیک هم هیچ شانسی در رقابت با آنها ندارند!).

دوستتان دیروز به شما گفت که آب زیر پوستتان رفته. البته دارید جبران وزن و اعصاب از دست رفته در جریان هفته های آخر قبل از سفر را می کنید. هوای تمیز، اعصاب راحت، و البته خوراکی متنوع و خوشمزه دارد کم کم وزن را می برد بالا. باید مراقب بود!

چایی را دم می کنید و یک مقداری هم دارچین به آن اضافه می کنید. می روید جلوی خانه و زیر درخت صندلی تاشو را می گذراید و لم می دهید. باران مضحکی شروع شده که مثل دانه ها نمک ریز است و موج می زند. شدتش آنقدر نیست که از برگ های زرد و نارنجی شده درخت رد شوند و شما را خیس کند ولی رطوبت هوا باعث شده موهایتان تاب بردارند و مجعد بشوند. چه هوایی است. هر چه به حافظه فشار می آورید یادتان نمی آید در مسافرت های شمال و یا در ایام عید بیست سال قبل که تهران هنوز ماشین بالا نیاورده بود و هوایش را می شد نفس کشید هم هوایی به این تمیزی دیده باشید.

در زیر سقف ورودی خانه مقابل، آقای مسنی روی صندلی چوبی نشسته و گویا دارد قهوه می خورد. فنجان سرامیکی ضخیمی در دست دارد و بخار ملایمی از آن بلند می شود. برایش دست ملایمی تکان می دهید و او با سر جواب می دهد. چیزی به لهجه اصیل کانادایی می گوید که از این فاصله بنظر می رسد در مورد هوا است. سرتان را الکی تکان می دهید و چایی را هرت می کشید. هنوز چمن مقابل خانه ها در دو سوی خیابان سبزند. درخت ها اما پاییز را شروع کرده اند. پاییز شان با فاصله می رسد. بعضی هنوز کاملا سبزند، بعضی مقداری برگ زرد یا قرمز دارند و بعضی تماما رنگ عوض کرده اند. این رولت خامه ای عجیب خوشمزه است. خامه اش هوش از سر آدم می برد!

شب را راحت و عمیق می خوابید. و صبح با صدای بازی بچه ها در حیاط پشتی بیدار می شوید. لانگ ویکند شروع شده و تا سه روز از کلاس خبری نیست.

ادامه دارد ...


Link to this log     لینک به این نوشته - 9:55 a.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................