Tehrantonian                 تهرانتویی – یک تهرانی در تورنتو
نکاتی پیرامون مهاجرت به کانادا،زندگی در انتاریو، کاریابی، خرید اولین خانه تان و استقرار با موفقیت
Tips on Immigration to Canada, Living in Ontario, Finding a Job, Buying your first home and settling down Successfully.
جستجو در تهرانتویی  
گزارشات لحظه ای
Reports by the Moment
وضعیت هوای تورنتو
Toronto's Weather

Click for Toronto Pearson, Ontario Forecast
برای دیدن وضعیت هوای سراسر کانادا اینجا کلیک کنید
Click here for Canadian Weather Status

Locations of visitors to this page
تورنتو Toronto
ونکوور Vancouver
تهران Tehran


وضعیت دلار کانادا
Canadian Dollar vs. U$



شاخص های بازار سهام
Stock Market Indices




Tehrantonian's Google Ranking

Yahoo bot last visit to Tehrantonian.
Msn bot last visit to Tehrantonian
Tuesday, November 29, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت بیست و یکم

امروز سرمای این شهر را نوبر کردید. سوز هوا به روایت تلویزیون منفی دو درجه بود. کاپشن و شالگردن حسابی چسبید. البته پاهایتان در شلوار جین حسابی سردشان شد. از فردا باید زیرشلواری کرکی ایراکه آورده اید زیر شلوار بپوشید. دوستتان می گوید بعد از یکی دو زمستان دیگر عادت می کنید و نیازی به زیر شلواری کرکی نخواهید داشت.

یک مقداری قرص سرماخوردگی از ایران آورده اید و به توصیه دوستتان یک بسته هم از قرص های سرما خوردگی اینجا خریده اید. پنج شش جور قرص سرماخوردگی هست. برای آبریزش بینی، برای گلو درد، برای سینه، برای سینوس و ترکیبی از این ها با هم. قرصی که شما خریده اید رویش نوشته که همه را پوشش می دهد و تا هشت ساعت تمام علایم سرماخوردگی را محو می کند. در واقع نوعی کشتن پشه با آرپی جی است ولی کی حوصله گرفتاری و مریض شدن را دارد!؟

گردش علمی از اول وقت کلاس زبان امروز خواهد بود. اتوبوس توریستی راحت و جاداری در مقابل مدرسه آماده بود. همه بچه های کلاس را سوار کردند و راه افتادند. توی راه گفتید و خندیدید و هله هوله خوردید و منظره پاییز سریع السیر انتاریو را تماشا کردید. تراکم فضای سبز و زیبایی آن نفس گیر است. وقتی یادتان می آید که برای دیدن چهارتا درخت و سبزه باید آن همه توی جاده های خطرناک شمال رانندگی می کردید گریه تان می گیرد! بنظر می رسد رانندگی مردم به همان منظمی و مرتبی خیابان است. البته گویا کم و بیش ملت کمی از سرعت مجاز می زنند بالا و خلاف ملایمی می کنند.

در بزرگراه ها تریلی های متعدد تمیز و مرتبی را می بینید که کانتینر های بزرگی را – بعضی دو تا کانتینر را روی تریلر های مجزا به هم وصل کرده اند و می کشند!- می برند و می آورند. این همه جنس برای یک کشور 30 میلیونی! این همه مصرف یعنی رفاه عمومی بالاست و مردم مرتب دارند جنس نو می خرند. برای همین هم است که سر و ریخت مردم کوچه و خیابان اینقدر نو و مرتب است.

مجتمع های مسکونی زیبا و مرتفع متعددی در دو سمت بزرگراه ساخته شده اند. دلیلش باید استقبال مردمی باشد که از بزرگراه برای رسیدن به محل کار استفاده می کنند.

بلک کریک روستای تاریخی است که 35 ساختمان آن به سبک اصلی و اولیه آن در 150 سال پیش نگهداشته شده اند. ورودی برای بازدید کنندگان بزرگسال نفری 10 دلار است که از تور کلاس شما پولی نمی گیرند. در سطح دهکده و در ساختمان ها پرسنل با پوشاک زمان ملکه ویکتوریا بخش های زندگی روزمره مردم آن دوره را به نمایش درمی آورند. نانوایی، آهنگری، نجاری، مطب طبیب، آسیاب آبی، مهمانخانه و ... همه به سبک قدیم اداره می شوند. به همراه گروه در معابر دهکده قدم زدید و به تک تک خانه ها سر زدید و با بعضی از پرسنل هم صحبت کردید. همه خوش اخلاق و سر ذوق.

به شما می گویند که برنامه ای هم برای نمایش زندگی در ایام کریسمس به سبک آن دوران دارند که نزدیک به کریسمس اجرا خواهد شد.

چند مزرعه و آغل و اسطبل هم در حاشیه دهکده هست. حیوانات دهکده نیز برای خود دیدنی هستند. علی الخصوص گوسفند های پرپشم سفید رنگ که نظیرش را تا بحال در تلویزیون دیده بودید.

برنامه تا عصر طول می کشد و یکی از بچه ها چند تا عکس باحال دست جمعی می گیرد. چای داغ دلچسبی می زنید و سوار اتوبوس می شوید. مسیر برگشت کمی شلوغ تر است که دلیلش مصادف شدن آن با زمان تعطیلی ادارات و شرکت ها و برگشتن مردم به خانه هایشان است.

شما را در خیابان یانگ و کمی پایین تر از تقاطع فینچ پیاده می کنند و قدم زنان برمی گردید منزل. با خودتان می گویید یک چای دیگر می چسبد. چای را می ریزید و جلوی تلویزیون می زنید به بدن. نگاهی می اندازید به نشانی یکی دو کلاس تافل که احتمالا هنوز جای خالی دارند. بخودتان قول می دهید که همین هفته بروید و ته توی کار را دربیاورید.

شام را دو وعده ای درست می کنید و ظرف ناهار فردا را پر می کنید. مقداری به ایمیل های عقب افتاده می رسید. یکی دو تا از بچه های قدیم جویای اطلاعات برای تشکیل پرونده هستند. ارجاعشان می دهید به تهرانتویی. چند تا فورواردی هست که بیشترشان جوک و کاریکاتور هستند. به خودتان می گویید خدا پدر این ایمیل یاهو را بیامرزد که از پنج مگ بدرد نخور و گریه آور تبدیل شد به یک گیگ. دیگر مجبور نیستید نگران پر صندوق ایمیل باشید.

همکلاسی تان همین الان برای بچه ها ایمیل زده و عکس ها را هم فرستاده. یکی را که تویش خیلی خوب افتاده اید سوا می کنید و با ایمیل می فرستید برای خانواده.

خسته و خوشحال از گردش طولانی خواب خوبی می زنید و صبح سرحال پا می شوید. برنامه تست و پنیر خامه ای و مغز گردو را اجرا می کنید و با دو تا چایی تازه دم می فرستید پایین. تلویزیون می گوید که بیرون دارد باران می آید!

صدای برخورد باران با چتر جالب است. خیابان کمی خلوت است. از جوی آب خبری نیست و سطح خیابان های کمی محدب است و آب را به دریچه های تخلیه که در کنار جدول پیاده رو هستند هدایت می کند و به زیرزمین می فرستد. هوا بوی بهشت می دهد و روح آدم تازه می شود. مترو مثل روز های کاری دیگر شلوغ است. مردی هندی زل زده به شما. اولش کمی خودتان را می پایید که ببینید سرو وضعتان چی فرقی با روزهای دیگر دارد. بعد یاد حرف دوستتان می افتید که هندی های هندوستان زل زدن به مردم را بد نمی دانند و برای همین هم تازه مهاجر های هندی تا بیایند یاد بگیرند که در کانادا زل زدن به مردم کار خوشایندی نیست، مدتی طول می کشد. سعی می کند توجهتان را به روزنامه پرت کنید. اخبار هواشناسی هفته خبر از آمدن جبهه ای هوای سردتر می دهد که ممکن است منجر به بارش برف بشود. کنجکاوید بدانید سوز منفی سی و پنج درجه چه جوری است. می دانید که حتی فریزر هم به این سردی نیست. بیشتر فریزر ها اصولا درجه برودتی زیر بیست درجه ندارند و در حالت عادی هم معمولا روی منفی پنج تا ده درجه تنظیم شده اند.

از ایستگاه مترو بیرون می زنید و می روید به کلاس زبان.

ادامه دارد ...


Link to this log     لینک به این نوشته - 3:22 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Friday, November 25, 2005

بهبود تدریجی برنامه مهاجرت

می خواستم متن زیر رو براتون ترجمه کنم. بعدش دیدم که هی میگم انگلیسی تون رو تقویت کنین بعدش دارم همه چیز رو به فارسی می نویسم و اینطوری داره در حقتون ظلم میشه! برای همین هم خبر رو همینجوری که بود اینجا می نویسم:

CANADA AND ONTARIO SIGN HISTORIC IMMIGRATION AGREEMENT
TORONTO, November 21, 2005 — The Honourable Joe Volpe, Minister of Citizenship and Immigration, and the Honourable Mike Colle, Ontario Minister of Citizenship and Immigration, today signed the Canada–Ontario Immigration Agreement.
Under the terms of the agreement, the Government of Canada will invest an additional $920 million over the next five years in Ontario. This is the first comprehensive immigration agreement between Ontario and Canada, and it is intended to help more newcomers reach their full potential in Ontario by increasing the funding for services to help them settle, integrate and access language training.
By formalizing how the two levels of government will work together in the area of immigration, the agreement signals a shared desire to optimize the economic benefits of immigration and ensure that immigration policies and programs respond to Ontario’s social, economic development and labour market priorities.
“This is a significant milestone, laying a foundation for the governments of Canada and Ontario to work together in collaboration with municipalities and official language minority communities to improve the social and economic integration of immigrants in the province,” said Minister Volpe.
“This is truly a landmark agreement for our province and a history-making investment in the successful integration of the 125,000 new immigrants Ontario welcomes each year,” added Minister Colle.
Ontario welcomes more than half of all new immigrants coming to Canada every year. Increased settlement funding for immigrants in Ontario will help Ontario’s newcomers successfully start their new life here.
جان کلام اینکه نه تنها بر خلاف تصور و شایعات بعضی ها کانادا پر نشده و هیچ طرحی برای متوقف کردن مهاجر پذیری در کار نیست، بلکه در صدد توسعه و فراهم کردن تسهیلات بیشتر هم هستند.

خبر دیگه اینکه طرح آزمایشی دادن اجازه کار به دانشجویان دانشگاهها و کالج های "معتبر" تصویب شد و حالا این دانشجوها – و نه هر هنرجویی در هر کالجی- می توانند با صرف مبلغی پول اجازه کار در خارج از محل تحصیل تا سقف بیست ساعت در هفته بکنند که در صورت موافقت اجازه خواهند داشت دنبال کار بگردند.

البته هنوز حکم لایتغیر قبلی پابرجاست!
اگر به این فکر هستید که اینطوری خرج کالج خودتان را درآورید و/ یا پول شهریه ترم بعدی را پس انداز کنید دورش را قلم بگیرید و اصلا فکر کنید این قانون وجود ندارد و باید از راه دیگری خرج تحصیل و زندگی تان را بدهید. چون با درآمد ساعتی هفت هشت دلار کارگری در کافه تریا و فروشگاه – که از آن مالیات هم می پرد – فقط می شود کمک خرجی برای هزینه های رفت آمد و خرید لوازم التحریر و بخشی از کتب لازم را درآورد و کار دیگری نمی شود با آن کرد.

البته اگر در فکر گرفتن فوق لیسانس هستید و فبلا با استاد مربوطه برنامه ها را برای گرفتن اسیستانشیپ جفت و جور کرده اید و معلوم است که از کی این شغل براه می افتد و ماهانه چقدر از آن درخواهد آمد و تضمینی برای آن وجود دارد، شاید بشود رویش بررسی کرد. البته آن هم می تواند خرج زندگی روزمره را بدهد نه شهریه ترم را.

دو نکته را بی تعارف بدانید:

1. یادتان باشد که برای هموطنان شما که قبل از شما به کانادا آمده اند، دیدن شکست خوردن افرادی که بی گدار به آب می زنند و پولشان را تمام می کنند و با گردن کج به فرودگاه راهنمایی می شوند تا با اولین پرواز به کشورشان برگردانده شوند ناراحت کننده است ولی برای خود این افراد شکستی بزرگ و دردناک است که ممکن است هرگز از آن بیرون نیایند و زندگی شان هم از هم بپاشد.

2. صرفنظر از اینکه چقدر دلتان می خواهد به کانادا بیایید و چقدر جای فعلی تان برایتان تنگ است، باید مراحل اینکار را درست و حساب شده انجام بدهید. دیگران هم همینکار را کردند و شما هم باید همینکار را بکنید. اگر خراب کنید و کارتان به دیپورت بکشد آن وقت ممکن است شانس خود را هم در امتحان کردن روش مهاجرت از بین ببرید. خون شما رنگین تر نیست. صبر داشته باشید. خودتان را به سطحی برسانید که بتوانید اقدام کنید. بعد خودتان را به سطحی برسانید که وقتی بسلامتی تشریف آوردید بتوانید وارد جامعه شوید و کار کنید و جا بیافتید.

موفق باشید


Link to this log     لینک به این نوشته - 6:31 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Thursday, November 24, 2005

برف میاد چه برفی!

ریز و تند و مورب. ده دقیقه تو این برف به ایستید تبدیل میشید به آدم برفی. پیش بینی میشه چند روزی – به شکل بریده بریده - ادامه بده. سوز منفی یازده درجه ای که همراه برف هست مانع از چسبیدن ذرات برف به هم شده و باد که میاد دانه های برف مثل نمک این ور و آن ور می روند.

شهردار رو پریشب نشون دادن که جلوی لشگر زرهی ماشین های برف روب، استوار ایستاده بود و می گفت شهرداری کاملا آماده است. باید دید چکار خواهند کرد. معمولا مرتب هستند و هیچ جایی بند نمیاد مگر بی احتیاطی راننده ای باعث تصادف و راه بندان شده باشه.

یکسری از پرواز ها کنسل شده اند و می افتند عقب. اگر در این یکی دو روز به سمت کانادا راهی هستید ممکنه با تاخیر برسید. به خانواده و بستگان این احتمال رو یادآوری کنید که نگران نشوند.

روز خوش


Link to this log     لینک به این نوشته - 12:34 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Tuesday, November 22, 2005

چند نکته باریک تر از مو!

دوستانی با ایمیل سوالاتی می پرسند با این مضمون که چرا در وبلاگ شما فقط خوبی های کانادا نوشته می شود و چیزی از بدی های (!) های کانادا نمی گویید.

در پاسخ این دوستان باید گفت:

هر کشوری، در جای دنیا که باشد، و هر قدر هم خوب باشد، هم دزد دارد هم قاتل دارد هم بلایای طبیعی دارد هم بیکاری دارد، هم تورم دارد، هم خیابان خواب دارد، هم مستمری بگیر خیریه.

مهم درصد وجودی این موارد در این کشور است که می تواند بعضی کشور ها را تبدیل به جهنم کند – و مردم از در و دیوارش مشغول فرار کردن باشد - یا آنها را به محیطی قابل سکونت مبدل کند که مردم برای زندگی به آن کشور ها بیایند زندگی شان را بنا کنند و هر روز به بودن در آنجا افتخار کنند و خاکش را سرمه کنند!

در کانادا تصادف رانندگی هم هست. تعداد تصادف های جدی به اندازه ای کم است که می توانند موارد آنرا در اخبار بگویند و حتی فیلم خبری آنرا هم نشان بدهند. آمار تصادف در این کشور یکی از پایین ترین آمار در دنیاست.

در کانادا قتل هم اتفاق می افتد. تعدادش آنقدر کم است که برایتان می شمرند و تعجب می کنند چطور شد امسال یک مورد از پارسال بیشتر بوده و چرا اینطور بوده و باید فورا جلویش را گرفت و بعد مشغول می شوند و واقعا جلوی رشدش را می گیرند. نود درصد موارد هم به درگیری بین خلافکار ها با هم مربوط می شود و بندرت آدم عادی مورد حمله قرار می گیرد.

در کانادا دزدی هم می شود. آنقدر تعدادش کم و ناچیز است که خانه ها اصلا در و پیکر ندارند! نه دیوار حیاط دارند نه حصار دارند و نه پنجره هایشان میله آهنی دارد. خیلی از اتاق های رو به خیابان هم اصلا پرده ندارند یا اگر هم دارند سال تا سال کسی پرده را نمی کشد چون پرده حیا روی چشمان مردم کشیده شده!

در کانادا گرانی هم هست. این دوره رسید به 2.5 درصد. در حد یکدهم میزان تورم بعضی کشور ها!

در کانادا بلایای طبیعی هم هست. گاهی در حاشیه اقیانوس اطلس طوفان می آید و برق را قطع می کند و چند درخت را می اندازد و شاید خسارتکی هم به چند خانه بزند. شاید در نقاط دیگر چند مورد هم آب راه بیافتد و به چند خانه خسارت بزند. این جور موقع ها دولت مثل سوپرمن می پرد وسط و اول مردم را نجات می دهد و سر و سامان می دهد و بعد پا بپای شهرداری ها کار می کند تا خسارت ها جبران شوند و همه چیز ساخته شود. یادم است که چند سال پیش وقتی در استان کبک باران منجمد آمد (یعنی بارانی که به محض رسیدن به زمین یخ می زند و روی هم تل انبار می شود و کم کم سنگین می شود و می تواند منجر به ریشه کن شدن درختان شود) چند درخت افتادند روی پست برق و باعث خاموشی چند محله شدند. اهالی محل توسط دولت به اقامت گاه های دیگری – مثل خوابگاه و هتل – فرستاده شدند و وقتی همه چیز درست شد و برق وصل شد و ساکنین را برگرداندند به خانه هایشان، از طرف دولت آمدند درب تک تک خانه ها را زدند و پول مواد غذایی فاسد شده بخاطر قطع برق را حساب کردند و به مردم دادند تا خدای نکرده از این بابت ضرر مالی نکرده باشند!

در کانادا خیابان خواب هم هست. این عده هم از طرف دولت مستمری دارند هم غذا هم بهداشت و درمان و هم برنامه های متعدد آموزشی برای تشویق به اشتغال مجدد. بیشتر افرادی که به هر دلیل بیخانمان می شوند با استفاده از این امکانات برمی گردند به زندگی طبیعی و دوباره شروع به ساختن زندگی خود می کنند. اما عده قلیلی از آنها هستند که از زور بیعاری یا خرابی بالاخانه حاضر نیستند از این امکانات استفاده کنند. این عده انگشت شمار کنار خیابان می نشینند و در حالیکه سر و وضع مرتبی دارند و لپشان از سرخی برق می زند از مردم تقاضای پول می کنند. بعد هم که پولشان جمع شد می روند با آن سیگار یا قهوه می خرند. در کانادا کسی روی زمین نمی خوابد مگر خودش خواسته باشد!

در کانادا مستمری بگیران خیریه دولتی هم هستند:
اینها انواع گوناگونی دارند. نوع شرافتمندانه اش این است که شخصی – تنها یا با خانواده اش - از کشورش آمده و به هر دلیل نتوانسته در مدتی که پس اندازش دوام داشته کار تخصصی خودش را پیدا کند و حالا چون دست و بالش تنگ شده نیاز به دریافت کمک دارد. می رود تقاضا می دهد و دولت هم دستش را می گیرد و کمک هزینه تحصیلی و کارورزی برایش قائل می شود تا بتواند خودش را به بازار کار کانادا برساند و پیشرفت کند.

حالا چند نکته مهم تر:

یادتان باشد که تنها و تنها شما مسئول این هستید که خودتان را برای ورود به بازار کار کانادا آماده کنید. خودتان باید تحقیق کنید و بفهمید که در رشته تخصصی شما چه مواردی در کانادا مورد نیازند و تا چه حدی باید بلدشان باشید.

واقع بین باشید! چون در شرکت پسر خاله تان مدیر کل بوده اید به این معنی نیست که در اینجا شما را بعنوان مدیر قبول کنند! حتی اگر در یک وزارت خانه پست مدیریت داشته باشید باز به این راحتی ها نمی توانید شغل هم تراز خود را پیدا کنید. چون دهسال پیش، فوق لیسانس گرفته اید به این معنی نیست که مدرک شما به تنهایی می تواند اینجا برایتان کار پیدا کند! چون یک مقداری هم برنامه نویسی و نصب شبکه می دانید به این معنی نیست که شانسی برای کاریابی در کانادا خواهید داشت!

مهاجرتتان را جدی بگیرید. تکنولوژی در این کشور بسیار جدی تر و سنگین تر از چیزی است که شما دیده اید یا با آن کار کرده اید. اگر به حساب خودتان الان جزو ده نفر اول تهران در تخصص خودتان هستید شاید اینجا به زحمت جزو هزار نفر اول بتوانید خودتان را جا بزنید!

زبان انگلیسی – تا حالا هزار بار رویش تاکید کرده ام!- اولین و مهمترین قدم در راه موفقیت شماست. بعضی ها استعداد کمتری دارند و بعضی بیشتر. کم استعداد تر ها باید بیشتر تمرین کنند نه اینکه کمتر بلد باشند و بیایند اینجا بیافتند به گرفتاری!

از طرف دیگر:

نترسید! سوسک نخواهید شد! این همه هموطنان شما آمدند و جا افتادند و مشغول زندگی هستند. هیچ دلیلی ندارد که شما نتوانید. از این همه وقتی که برایتان در صف مهاجرت هدر می دهند استفاده سازنده بکنید! برای هدر دادن عمرتان بعدا وقت کافی خواهید داشت. الان از وقتتان استفاده کنید.

موفق باشید!


Link to this log     لینک به این نوشته - 10:29 a.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Friday, November 18, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت بیستم

خوب به سلامتی یک ماه از آمدنتان می گذرد. چک اجاره ماه نوامبر را می نویسید و می دهید به صاحب خانه. یاد بامبول گرفتن دسته چک در تهران می افتید. معرف بیار، یکی تو رو تایید کنه، صبر کن راجع به تو تحقیق کنیم! بعد هم یک دسته چک ده برگی بگیر برو تا بعد اگر بدحسابی نکردی یک بیست و پنج برگی برات صادر کنیم. اینجا سه سوت به هر تعدادی که می خواهید دسته چک درخواست می دهید و بی سوال و جواب و یار و یارکشی و معرف و ... دسته چک را می دهند دستتان.

خوب خیالشان هم راحت است که فرار نمی کنید. کجا در بروید؟ کانادا؟ یا آمریکا؟

حساب و کتاب ماه گذشته را می کنید و می بینید که غیر از هزینه های یکباره – مثل خرید چیزهایی برای آشپزخانه، یا کامپیوتر و موبایل و ...- بقیه هزینه های روتین چندان زیاد نیستند. هزینه خورد و خوراک متوسط ماهانه را می شود براحتی برد زیر 100 دلار در ماه. هزینه های تردد حدود 80 دلار. پوشاک هم ماهانه نیاز به خرید ندارند. لوازم مصرفی مثل صابون و شامپو و دستمال کاغذی شاید ماهی 5 دلار.

هزینه تلفن همراه در فرم اشتراک فعلی اش کمی زیاد است. در مجله آگهی ای دیده اید برای اشتراک تلفن همراه ماهانه 25 دلار. با مزایایی مثل شش ماه استفاده رایگان برای تلفن های غیر از راه دور – که چون برای تماس با خانواده در ایران از کارت های تلفن استفاده می کنید و شماره شهری می گیرید حکم راه نزدیک را دارد- و هزار دقیقه استفاده در شب ها و آخر هفته ها – که بهترین موقع برای زنگ زدن به ایران است- و اینکه اگر کسی به شما زنگ بزند برایشان رایگان است. برای تلفن زدن در طی روز ماهانه 100 دقیقه جیره دارید که باز در مقایسه با روش کارمزدی خیلی ارزان تر است. حتما یک بررسی دقیقی خواهید کرد.

دوستی تماس گرفت و گفت که قوانین مربوط به وام دانشجویی تغییراتی کرده و نیازی نیست یکسال صبر کنید. اطلاعات کمی ضد و نقیض هستند و معلوم همه دانشگاهها این قابلیت را دارند یا بعضی از آنها. تصمیم می گیرید به سایت مربوط به وام دانشجویی بروید و بررسی دقیقتری کنید.

صبح اول وقت رفتید دنبال گرفتن کارت بیمه درمانی. آدرس دفتر وزارت بهداشت مربوط به منطقه محل سکونت را می شود از اینجا پیدا کرد.

پاسپورت و کارت پی آر و کپی اجاره نامه را بردید. کل داستان پنج دقیقه طول نکشید. خانم هندی خوش اخلاقی مدارک را گرفت و چک کرد و وارد کامپیوتر کرد. بعد با دستگاهی که روی میزش بود – و شبیه دوربین های مداربسته روی پایه بود – از شما عکس گرفت. بعد مدارک را پس داد و یک رسید به شما داد و گفت که کارت بیمه با پست ارسال می شود درب خانه. ولی نه به این زودی ها چون باید سه ماه از آمدن شما بگذرد تا مشمول بیمه درمانی دولتی بشوید. بنابراین یک هفته ده روز مانده به شروع اعتبارش بدستتان خواهد رسید.

کار مهم دوم برای امروز گرفتن گواهینامه رانندگی – البته فعلا در سطح آیین نامه یا G1 – بود. با این گواهینامه می شود تعلیم رانندگی در شهر کرد. البته با حضور معلم یا کسی دیگر که خودش گواهینامه G و حداقل چهار سال سابقه رانندگی داشته باشد.

برگشتید به مترو و کمی بعد خودتان را رساندید به محل امتحان. آدرس را از اینجا انتخاب کردید.

انواع مختلف گواهینامه های رانندگی را می شود در این لینک دید.

آیین نامه را که آنقدر خوانده اید و دوره کرده اید که پوست کتاب را کنده اید. هم می شود نسخه چاپی آن را تهیه کرد و هم همیشه از روی سایتشان آنرا مرور کرد.

85 دلار ناقابل از شما می گیرند و مدارکی را که لازم دارند از شما می گیرند و چک می کنند و شما را به اتاق امتحان راهنمایی می کنند. می شود روی کاغذ امتحان داد و یا با دستگاه. تصمیم می گیرید ریسک کنید و دستگاه را امتحان کنید.

شبیه دستگاه عابر بانک است و باید مقابلش به ایستید و برای شروع کلیدی را بزنید. بعد سوال ها یکی یکی روی صفحه به نمایش در می آیند. بعضی از آنها اول فیلم کوتاهی از یک مورد تخلف یا تردد را نشان می دهند و بعد سوال مربوطه را نشان می دهند. خیلی جالب و هیجان انگیز است. امتحان تمام می شود و فقط یک اشتباه داشته اید. مبارک است! برمی گردید پیش باجه مربوطه و از شما عکس می گیرند و یک گواهی کاغذی موقت به دستتان می دهند و می گویند که تا دو هفته دیگر خود گواهینامه با پست فرستاده می شود به آدرس شما. عجب اعتمادی هست به پست معمولی! حتی پاسپورت و کارت پی آر را هم با پست می فرستند اینور و آنور! کل ماجرا – جدای از وقتی خود امتحان- شد یکربع!

با آمدن گواهینامه دیگر نیازی نخواهد بود کارت پی آر را بعنوان کارت شناسایی استفاده کنید. بعدا که کارت بیمه درمانی هم بیاید با هم می شوند دو تا کارت شناسایی عکس دار دولتی و برای ارائه به عنوان اوراق هویت کافی هستند.

برمی گردید به مترو و می روید کلاس زبان و از زنگ دوم می روید سر کلاس. می گویند قرار است از طرف کلاس زبان همه را ببرند به گردش علمی – تفریحی. مقصد یک دهکده تاریخی توریستی است بنام Black Creek Pioneer Village.

حتما خوش خواهد گذشت!

ادامه دارد ...


Link to this log     لینک به این نوشته - 2:42 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Tuesday, November 15, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت نوزدهم

عجب بادی می آمد امروز! صرفنظر از حرارت 4 درجه سانتی گرادش – که به روایت تهران می شود یکروز زمستانی – سرعتش بنا به اطلاعات کانال هواشناسی به بالای 40 کیلومتر در ساعت می رسید. خوب شد یکی دو کاپشن کلاهدار گرم با خودتان آوردید اگرنه امروز سرماخوردگی رو شاخش بود!

باد بقدری قوی بود که کیسه هایی که مردم دستشان بود تقریبا به شکل افقی در هوا ایستاده بودند. باز هم بعضی از این بچه مدرسه ای های پر رو با یک لا پیراهن درآمده بودند بیرون. زدن پوز این جینگیلی ها باشد برای یکی دو سال دیگر که به حرارت هوای این شهر عادت کردید. فعلا به دردسر سرما خوردن و سر کلاس فین فین کردنش نمی ارزد. یکی دو برگ روزنامه – که معلوم نبود از دست کی در رفته بودند- در بالای سرتان در ارتفاع بیست متری در حال پرواز بودند. از همه جالب تر منظره حرکت ابرها بود که بقدری سریع در حال رفتن بودند که شبیه کارتون بودند.

خوب سرمای هوا را به گل روی تازه بودنش می شود زیر سبیلی رد کرد. البته با بودن پوشش مناسب مشکلی از این بابت نیست. اگر بچه های جنوب اینجا زندگی می کنند و زمستان ها هیچ چیزشان نشده، سر شما بلایی نخواهد آمد.

کلاس زبان همچنان خوب بود. همکلاسی های چینی شما از ناتوانی شدید در تلفظ صحیح کلمات انگلیسی رنج می برند. هر قدر زور می زنند، تمرین می کنند و بخودشان فشار می آورند باز نتیجه درستی نمی گیرند. بنظر می رسد اگر به چینی زبان باز کرده باشد مکافات دارد برای انگلیسی درست حرف زدن. بعضی هایشان در نوشتن و خواندن و درک مطلب عالی هستند. می توانند چنان متنی بنویسند که فیوز آدم را از سنگینی و محتوای ادبی بپراند. ولی همین افراد از تلفظ صحیح همان لغاتی که نوشته اند ناتوانند. خدا را شکر که لهجه فارسی استاندارد، لهجه غلیظی نیست و می شود با کمی تمرین و دقت تلفظ خوبی در گفتار انگلیسی بدست آورد.

کلاس رزومه نویسی و کاریابی از امروز شروع شد. دو خط مترو سوار شدید و به آخرین ایستگاه متروی خط Sheppard رفتید و خودتان را به موقع به کلاس رساندید.

استاد کلاس رزومه نویسی و کاریابی پیرزن کانادایی گیج و کم انرژی ایست که روش ارائه و تدریسش هم چنگی به دل نمی زند. برای ثبت نام در کلاس همگی باید یک کپی از کارت پی آر می آوردند و شما هم آوردید و دادید به او. استاد گیج فتوکپی کارت شما را ظرف ده دقیقه گم کرد و از شما خواست کپی دیگری بیاورید. شما هم یاد لاگ تهرانتویی در مورد سخت گیری در مورد حفاظت از اطلاعات فردی افتادید و به او گفتید اینکار را نخواهید کرد و باید بگردد فتوکپی ایراکه گم کرده پیدا کند. او هم با تعجب از عکس العمل شما – که مثل بقیه تازه مهاجر های گیج رفتار نکرده اید و نمی شود چیزی را به ناحق به گردن شما گذاشت – مجبور شد ده دقیقه دیگر بگردد و کاغذ مفقوده را بیابد.

بامبول بعدی سر گرفتن شماره SIN کارت بود. یادتان آمد که تهرانتویی گفته بود این شماره بسیار مهم است و افتادنش دست آدم ناباب می تواند هزار گرفتاری درست کند. به اسم شما کارت اعتباری بگیرند، وام بگیرند و هزار مشکل دیگر درست کنند. استاد فرمودند هر کسی شماره سین کارتش را بنویسد و بیاورد بدهد. ملت هم مثل ببئی چشم گویان سین کارت هایشان را درآوردند و مشغول نوشتن شدند. شما اعتراض کردید و گفتید که این شماره را نخواهید داد. چه نیازی به این شماره هست؟ چه چیزی را می خواهند انجام دهند که با اطلاعات کارت پی آر نمی شود؟

استاد پیر شاخش دو برابر درآمد! اولش مقداری فکر کرد و بعد گفت اجازه بدید برم با دفتر چک کنم ببینم چکار باید کرد. رفت و برگشت و گفت که از دفتر گفته اند که نیازی به این شماره نیست! فکرش را بکنید اگر قرار باشد هر جا که می روید الکی چپ و راست اطلاعت مهم زندگی شما را کپی بگیرند و بعد هم به این راحتی گمش کنند تکلیف شما چه می شود!؟

اینجا کاناداست! کسی نمی تواند چیزی گردن کسی بگذارد! کسی نمی تواند حق شما را بخورد! کارمند بانک، کارمند اداره دولتی، پلیس، کارمند تی تی سی، ... خدمت گزار شما هستند. به آنها حقوق داده می شود که به شما، مقیم این کشور خدمت ارائه دهند. هیچ حقی هم برای زور گفتن به شما ندارند. هیچ حقی برای درخواست نامتعارف ندارند. البته این متقابل است. یعنی شما هم نمی توانید به آنها زور بگویید و یا بخواهید خارج از مسئولیتشان برایتان کاری انجام دهند – که در بسیاری موارد انجام می دهند.

باید حواس آدم جمع باشد. نه هالو گیری در آورد و نه تیز بازی!.

تدریس استاد به کیفیت بقیه کارهایش بود. یک کتاب قانون باز کرد و شروع کرد از رویش برای شما خواندن که حق و حقوق شما رد محیط کار چه خواهد بود و چه و چه. در واقع می شد تمام این اطلاعات را در سایت دولت کانادا خواند و یا کپی اش را بین حاضرین توزیع کرد و بیخود تمرین روخوانی نکرد. درست است که سرکار خانم استاد بطور داوطلبی و رایگان دارد اینکار را برای این بخش از خدمات انجام می دهد ولی به هر صورت نباید وقت مهاجر تازه رسیده را که کاریابی برایش بی تنهایت مهم است اینطوری هدر بدهد. بهر حال تصمیم گرفتید که تا آخر کلاس ها را بیایید شاید چند تا نکته خوب تویش پیدا شد!


ادامه دارد ...


Link to this log     لینک به این نوشته - 11:25 a.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Friday, November 11, 2005

میان پرده ای مهم و حیاتی!

مطلب مهمی هست که باید رک و پوست کنده با هم بررسی کنیم!

اخیرا دوستان ایمیل هایی را برایم فوروارد می کنند از تازه کلاهبردارانی که با دادن اطلاعات نیم بند و عوضی سعی در تلکه کردن علاقه مندان به زندگی در کانادا از طریق گرفتن ویزای تحصیلی دارند.

گرفتن ویزای تحصیلی از یک کالج درجه سه که مدرکش را حتی خود کالج هم قبول ندارد و حاضر نیست فارغ التحصیلان خودش را هم بعنوان استاد یا استاد یار استخدام کند کار سختی نیست. کالج های خصوصی متعددی با اسامی دهن پر کن وجود دارند که کسی از داخل کانادا حاضر به ثبت نام در آنها – و اتلاف پول و وقت خود – نیست.

هدف این کالج ها سرکیسه کردن کسانی است که علاقه به زندگی در کانادا دارند ولی نمی دانند چگونه، یا نمی توانند از راه های عادی اجازه اقامت در کانادا را بگیرند. شهریه های سالی 10 تا 25 هزار دلار از دانش آموزان خود می گیرند و به ایشان پذیرش تحصیلی می دهند که می تواند منجر به صدور ویزای تحصیلی شود.

= در این ایمیل ها، این بظاهر وکیل های مهاجرت، که خیلی هایشان حتی عکس جلد کتاب قانون را هم به عمرشان ندیده اند، به شکلی مبهم و سردرگم به علاقه مندان توضیح می دهند که فقط کافیست هزینه وکالت (بین 4 تا 8 هزار دلار) و هزینه کالج ( بین 10 تا 25 هزار دلار) را بپردازند و برای پرونده درخواست ویزا هم باید اسنادی از موجودی بانک خود در ایران بیاورند که نشان دهند لااقل برای سال اول معادل حداقل 14 هزار دلار پول دارند ولی لازم نیست واقعا این پول را داشته باشند و با خود بیاورند کانادا.

بعضی افراد هالو هم باور می کنند که خوب اگر ماشین و فرش و طلا ها را بفروشند آنقدر دارند که خرج آقای کارچاق کن را بدهند و در کالج هم ثبت نام کنند. دیگر به این فکر نیستند که آن 14 هزار دلار برای هر نفری که ذکر شد، حداقل هزینه زندگی سالانه ایست که برآورد شده و اگر پول نداشته باشند که خرج زندگی روزمره شان را بدهند با هیچ معجزه ای نخواهند توانست اینکار را در کانادا انجام بدهند و پیش از اتمام ترم از گرسنگی خواهند مرد!

کالج هم عاشق پول آنهاست، نه ریخت و شمایل آنها و حتی اگر همه نمره هایشان را هم بیست بگیرند یک قران به ایشان کمک هزینه یا وام یا جایزه داده نخواهد شد.

= بعد هم به علاقه مندان می گویند که اگر خواستند می توانند بعدا کالج یا دانشگاه خود را عوض کنند.

اولا باید دید منظور از تغییر محل تحصیل چیست!؟ اگر قرار باشد از کالج گلابی به کالج خروس نشان بروند که می شود همانی که بود! و صرفا هزینه ترمی که پرداخت کرده اند را از دست داده اند. اگر بخواهند به کالجی ممتاز و یا دانشگاه بروند آنوقت باید اول تافل بگیرند. گرفتن تافل برای متقاضی ایکه در کانادا زندگی می کند یعنی چند ماه درس خواندن شدید و خوردن از جیب و دادن شهریه های کلاس تافل که هر دوره اش براحتی می رود بالای 2 هزار دلار. ضمنا باید اینکار تا زمان معینی انجام شده باشد وگرنه مهلت ثبت نام ترم را از دست می دهند و باید تا ترم بعدی صبر کنند.

ضمنا وارد شدن به کالج یا دانشگاه معتبر بسیار سخت تر از گرفتن پذیرش از موسسات گلابی است. صرف نظر از رقابت شدیدی که برای ثبت نام در موسسات ممتاز وجود دارد، شرایط پذیرش آنها – که مهمترین آنها معدل و ریزنمرات متقاضی است – سخت تر است. ضمنا هزینه تحصیلی آنها هم بمراتب بالا تر از کالج های سطح پایین است – و براحتی بین 2 تا 3 برابر آنها در سال هزینه می برند.

درس خواندن درست و حسابی در کانادا برای کسانیکه به شکل مقیم کانادا اقدام نمی کنند - و نیز از طریق بورسیه تحصیلی و از طریق دانشگاه محل تحصیلشان در ایران و آموزش عالی پذیرش نگرفته اند - برای دو جور افراد امکان پذیر است:

1- افرادی که می توانند سالانه 35 میلیون تومان خرج درس خواندن و زندگی در کشور دیگری در آن سوی کره زمین را بدهند.

2- کسانیکه برادر یا خواهرشان در کانادا اقامت دارند و می تواند برای مدتی طولانی سرشان خراب شوند و در خانه وی زندگی کنند و سر سفره وی غذا بخورند و صرفا سالی 10 تا 18 میلیون تومان – بسته به محل تحصیل - خرج تحصیل کنند. البته اگر بخواهند خرج ایاب و ذهاب و کتاب و قلم شان را خودشان بدهند می توانند در کافه تریا ها و فروشگاهها کارگری کنند ( چون با این کار پول بیشتری درنمی آید).


= در این ایمیل ها همینطور به شکل مبهم به خواننده گفته می شود که مجبور نیست به تحصیل ادامه بدهد و می تواند تقاضای مهاجرت به کانادا بدهد. بعد هم می گویند که برای اینکار می توانند تقاضای پناهندگی بدهند و اگر شرایطش را داشته باشند به ایشان اقامت دایم داده می شود.

اولا سالانه هزاران پرونده درخواست پناهندگی از سوی اداره مهاجرت کانادا رد می شود و متقاضیان توسط مامورین اداره مهاجرت و پلیس روانه فرودگاه می شوند تا به کشورشان عودت داده شوند. اگر این اتفاق یکبار برای کسی بیافتد باید تا آخر عمرش خواب آمدن به کانادا را ببیند چون دیگر هیچ وقت به او هیچ جور ویزایی از طرف کانادا داده نخواهد شد.
ضمنا گرفتن وکیل و دوندگی های مربوط به اینکار خرج دارد و حتی در صورت موفقیت دلیلی که برای پناهندگی ارائه شده، سالها طول می کشد تا اجازه موقت اقامتی که به متقاضی پناهندگی داده شده تبدیل به اجازه اقامت دایم شود. در طول این مدت هم باید از جیب بخورد یا با کارگری خرج خود را بدهد.

بحث را با یک جمع بندی کوچک به پایان می برم:

1- اگر هلاک ادامه تحصیل هستید و نمرات شما آنقدر خوب است که می توانید از یک دانشگاه معتبر خارجی پذیرش بگیرید، اروپا هم نزدیک تر است و هم شدنی تر. خصوصا آلمان که تحصیل در آن رایگان است و شما باید فقط خرج اقامت خود را بدهید. اگر در ایران درس خوان نبوده اید خودتان را گول نزنید! خارج از ایران هم شانسی ندارید! آن هم به یک زبان و سیستم درسی دیگر.

2- اگر واقعا قصد زندگی و تحصیل در کانادا را دارید لااقل با مدرک لیسانس بیایید و از طریق ویزای اقامت دایم هم اینکار را بکنید. طول می کشد ولی از هر راه دیگر ارزانتر و معتبرتر است. برای ادامه تحصیل به شما وام تحصیلی می دهند و هزینه تحصیل شما مشمول تخفیف قابل ملاحظه ای نیز خواهد شد. اجازه کار نامحدود خواهید داشت و برای کارفرما ها استخدام شما آسانتر و ارجح تر از دانشجویان خارجی خواهد بود.

3- نه زندگی خودتان را نابود کنید و هوا بریزید و نه مخل زندگی خواهر و برادر خودتان در کانادا بشوید. زندگی خانوداگی مهاجران مقیم بسیاری بخاطر این مزاحمت ها دستخوش بحران و حتی تلاشی شده است. معقول و محترم به کانادا بیایید و بگذارید تجربه موفق زندگی آینده تان بخش مهم و پرافتخاری از تاریخ زندگی تان باشد.

بارک الله


Link to this log     لینک به این نوشته - 11:15 a.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Wednesday, November 09, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت هجدهم

در راه بازگشت یکی از دوستان زمان دانشگاه شما را شناخت و جلو آمد و آشنایی داد. قبلا خیلی با هم صمیمی نبودید ولی دیدن آشنا در اینجا لطف خاص خودش را دارد. از اوضاع و احوال هم جویا می شوید. مغازه خدمات دفتری زده و فتوکپی و پرینت و صحافی می کند. از کارش راضی است و خیال دارد کارش را توسعه دهد. به شما پیشنهاد می دهد که اگر خواستید در این زمینه سرمایه گزاری کنید یک خبری به او بدهید. از احوال دوستان دیگری که اینجا آمده اند می پرسید. یکی دو نفر را نام می برد که نمی شناسید و یک نفر که می شناخته اید. کار آزاد می کند و در شرکتی که کار نوسازی منازل را انجام می دهند بکار نصب کابل تلفن و شبکه و دوربین مدار بسته مشغول است.

ترکیب کاریابی در کانادا برای تازه واردان شکل خاصی دارد. بعضی از همان ابتدا در فکر وارد شدن به حرفه دیگری – متفاوت با آنچه در ایران می کرده اند – هستند. ممکن است بخواهند درس بخوانند و کلا کار در شغل جدیدی استخدام شوند.

ممکن است بخواهند کار آزاد شروع کنند. بعضی پول دارند و بعضی دوست یا فامیلی که قبلا این کار را شروع کرده و به این ترتیب کار و کسب آزاد را شروع می کنند. طبعا قوانین و ریزه کاری های مربوط به هر واحد صنفی تفاوت هایی با نمونه های مشابه آن در تهران دارد و بدون دانستن آنها ممکن است بودجه زیادی به هدر رود.

دوست شما می گوید:

بیشتر مهاجر ها درصدد هستند کاری مشابه کار خودشان در ایران پیدا کنند. هر تخصصی که در ایران داشته اند در اینجا مشابهی دارد. اینکه چقدر این تشابه دقیق است و چقدر دانش فنی شان در ایران با آنچه مورد نیاز است نزدیک است و اینکه آیا نیازی دارند که در اینجا امتحاناتی بدهند یا مدارک دیگری بگیرند تا بتوانند در همان شاخه ادامه کار دهند، موضوعی است مفصل و متنوع که برای هر رشته، داستان خودش را دارد و هر مهاجری باید مدتها پیش از رسیدن به کانادا رویش مطالعه و تحقیق کنید و تا جایی که امکاناتش اجازه می دهد این فاصله را پر کند. نیز برای موفقیتش در کانادا برنامه ریزی دقیق و پخته ای داشته باشد. سالهای انتظار در صف مهاجرت باید خیلی جدی گرفته شوند و از هر ثانیه آنها باید استفاده کرد. هر قدمی که پیش از ورود به کانادا برای موفقیت در زندگی جدید برداشته شود، یک گام مهاجر را به موفقیت در این کشور نزدیک تر خواهد کرد.

ضعف زبان می تواند تبدیل به بزرگترین مشکل در راه موفقیت در کاریابی شود. اشتباه بزرگ بعضی از مهاجرها پشت گوش انداختن و ساده انگاشتن این فاکتور مهم است. باید فکر کنند که می خواهند به زبان انگلیسی در ایران استخدام شوند. ببینند آیا می توانند به همان راحتی و روانی فارسی با مصاحبه کننده ارتباط برقرار کنند. بیشتر استخدام ها از یک مکالمه تلفنی بین نماینده کارفرما و مهاجر شروع می شود. اگر در ایران انگلیسی مهاجر در حدی است می تواند براحتی متن انگلیسی را بخواند و براحتی نامه و متن علمی و ... به انگلیسی بنویسد و حتی قادر است در حد پنجاه درصد گفتگو های فیلم های سینمایی انگلیسی زبان را بفهمد باید بداند که از آن نقطه لااقل چهار سال تمرین جدی و طاقت فرسا لازم دارد تا زبانش به حدی قوی شود که بتواند – در اصطلاح عوام - مخ شنونده را بزند و کار را بدست بیاورد.

روان حرف زدن، با مکالمه با لهجه صحیح فرق دارد. توان تقلید لهجه صحیح برای کسانیکه زبان مادری شان انگلیسی نیست امری استعدادی و خدادادی است. هر کسی به اندازه ای از این توان جسمانی بهره مند است. هستند کسانی مهاجرهایی که به فصاحت و درستی انگلیسی صحبت می کنند. هستند کسانی که ده سال در کانادا زندگی می کنند و شاغل هستند و وضع مالی خوبی هم دارند ولی وقتی انگلیسی حرف می زنند دارند فارسی حرف می زنند با کلمات انگلیسی. یعنی لهجه فصیح تهرانی دارند و هر کارش هم که می کنند همین است که هست. یعنی اگر قادر بودند بهتر از این تلفظ کنند تا حالا بلبل شده بودند!

البته بیشتر مهاجر ها بین این دو نهایت قرار دارند و کم و بیش خوب صحبت می کنند. خوشبختانه لهجه استاندارد فارسی لهجه رقیقی است و گوش انگلیسی زبان ها برای درکش به تقلای زیادی نیاز ندارد. نزدیکی ریشه زبان فارسی و زبان های اروپایی – که هردو از خانواده هند و اروپایی هستند – باعث شده تا مکانیزم تلفظی و کاربرد مجموعه زبان– کام- دندان- حلق در گویش فارسی با زبان های انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و اسپانیولی تشابه زیادی داشته باشد فلذا فارسی زبان ها مشکل کمتری در یادگیری لهجه استاندارد این زبان ها دارند. در مقام مقایسه، مهاجران روس، چینی، عرب، هندی، پاکستانی و آفریقایی مشکلی ده بار جدی تر دارند.

پیش از آمدن به کانادا می دانستید که گروه بزرگی از هم دانشگاهی های شما اینجا هستند که گویا گهگاه با هم برنامه های دید و بازدید می گذارند. انجمن ایرانی های مقیم تورنتو هم هست. انجمن متخصصین آی تی هم هست. شاید هوس کردید سر و گوشی آب بدهید و ببینید چه می کنند. البته با سرد شدن هوا برنامه های گروهی شان به حداقل می رسد. شاید توی این گروه چند تا از بچه های قدیمی را هم پیدا کردید. البته بد نیست کمی دست به عصا به این گروه نزدیک شوید و دوستانتان را بدقت انتخاب کنید.

ادامه دارد …


Link to this log     لینک به این نوشته - 12:18 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Saturday, November 05, 2005

میان پرده!

یک خبر خوب و یک هدیه:

خبر خوب اینکه آمار بیکاری در کانادا به پایین ترین مقدارش در سی سال گذشته رسیده.

هدیه ایکه دارم، لینکی است که دوستان مقیم کانادا فرستاده اند. فیلمی چهل و پنج دقیقه ای است از کمدینی هندی – کانادایی بنام Russell Peters در مورد موضوعات روز کانادا شوخی می کند. راسل دو هفته پیش هم تورنتو برنامه داشت.

البته حجم بالای این فایل – که بیش از 63 مگابایت است – استفاده از آن را برای کاربران اینترنت با سرعت کم مشکل می کند.


ایام بکام


Link to this log     لینک به این نوشته - 1:09 p.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

1  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................



Thursday, November 03, 2005

ورود مهاجری جدید – قسمت هفدهم

صبحانه را ساده برگزار می کنید. نان تست و کره و پنیر و مغز گردو. هنوز آثار پیاده روی و گردش چند ساعته دیروز در کوفتگی پاهایتان دیده می شود. آفتاب حسابی پهن شده و آسمان آبی پررنگ است. تا سر کوچه می روید سری به مغازه ایرانی می زنید. ترشی مخلوط می خرید و یکی دو مجله فارسی مجانی برمی دارید. دو تا کارت تلفن – برای زنگ زدن به ایران- می گیرید هر کدام به مبلغ ده دلار. تبلیغ کنسرت های ایرانی ایرا که قرار است در هفته های آینده در تورنتو انجام شوند روی دیوار می بینید و می خوانید.

ایستگاه پمپ بنزینی در نبش شمالی کوچه ایست که مغازه ایرانی نبش جنوبی اش را گرفته. تابلویی بزرگ دارد که قیمت بنزین معمولی را بطور لحظه ای نشان می دهد. در حالی که دارید تابلو را نگاه می کنید عدد نوشته شده رویش عوض می شود و بنزین دو سنت گرانتر می شود. البته نسبت به هفته قبل ارزان تر است.
تمهیدات دولت کانادا در کنار کاهش مختصر قیمت نفت باعث شد قیمت بنزین در آخر هفته قبل پایین بیاید هنوز سرجایش نرفته. هزینه بنزین برای شما که هنوز اتومبیل ندارید چندان فاکتور مهمی نیست. خصوصا اینکه سیستم نظارت بر قیمت کالاها حرف ندارد و کسی نمی تواند فورا بکشد روی قیمت اجناس. مصرف کننده ها شدیدا توسط دولت حمایت می شوند و برنامه ریزی صحیح مانع از فشار آمدن به تولید کننده می شود. اگر هم افزایشی در قیمت ها هست به نحوی انجام می شود که پوست مصرف کننده را نکند!

تابلوهای نشاندهنده بهای بنزین به شبکه ای مرکزی متصل هستند و آخرین قیمت را بر مبنای محاسبات بازار عرضه و تقاضای نفت نشان می دهند. هر یک از پمپ ها در بالای خود تلویزیون های ال سی دی کوچکی دارد که وقتی راننده دارد بنزین می زند برایش آگهی و اخبار پخش می کند. بعضی ها برای پرداخت کارت اعتباری شان را در دستگاه می کنند و بعضی به فروشگاه و صندوق ایستگاه می روند تا نقدا پرداخت کنند. فروشگاههای این ایستگاه اغلب انواع نوشابه و شکلات و نقشه و قهوه و تنقلات دیگر را هم می فروشند.

سه نوع بنزین در پمپ وجود دارد. معمولی، متوسط و پریمیوم – اعلاء- که به انتخاب مشتری پمپ می شوند. در کنار پمپ، سطل های بزرگ آب و مواد شوینده وجود دارد که در آن تیغه های پلاستیکی دسته دار و اسفنج های نصب شده بر سر چوب وجود دارند و راننده می تواند در مدتی که دارد بنزین می زند با آنها شیشه های ماشینش را بشوید و تیغه بکشد. بعضی پمپ ها جاروبرقی های قدرتمندی دارند که با سکه کار می کنند و می شود با آنها داخل ماشین را جاروکشید. خیلی از پمپ ها هم کارواش دارند و آنجا می شود هم باک را پر کرد و هم ماشین را شست. کارت جمع آوری امتیاز هم دارند و خرده خرده امتیاز های جمع شده را می شود تبدیل به کوپن کارواش رایگان کرد.

برمی گردید خانه و اینترنت گردی می کنید. چند جا برای کار داوطلبی رزومه می فرستید و نگاهی هم به شغل های موجود در سایت های کاریابی می اندازید. بازار کار انتاریو گرم شده و بازار کار آلبرتا عجب گلی انداخته! این افزایش قیمت نفت به اضافه درآمد چشمگیر این استان انجامیده و حالا اینقدر پول دار شده اند که چپ و راست دارند پروژه شروع می کنند و آدم استخدام می کنند. در واقع آلبرتا دارد از تسهیلات مهاجرتی ویژه ای استفاده می کنند تا کسانی که بخواهند در این استان اقامت کنند و کار پیدا کنند از کانال مخصوصی مهاجرت کنند. ظاهرا باید سریعتر به نتیجه برسد و با دورنمای خوبی که برای اقتصاد این استان وجود دارد باید در دهسال آینده ترقی قابل ملاحظه ای در این استان دیده شود. تنها اشکال آن سرمای زمستانش است که حداکثر سرمای آن چیزی در حدود بیست درجه از حداکثر سرمای زمستان تورنتو بیشتر است. البته کسی از سرما سوسک نشده ! هم مردم و هم امکانات شهری برای این درجه از سرما تجهیز شده اند.

چند تا ایده دارید که دارید رویشان کار می کنید. تافل را هم باید هر چه زودتر شروع کنید. یکی دو تا دوست جدید در چت روم های یاهو پیدا کرده اید. کانادایی هستند و وقتی فهمیده اند که شما تازه آمده اید خیلی تحویلتان گرفته اند و با هم گپ می زنید. اطلاعاتشان از خاورمیانه خیلی محدود و در حد چیزهایی است که گهگاه در اخبار شنیده اند. برایشان می نویسید و جواب می گیرید و اینطوری دایره لغات و اصطلاحاتتان را اضافه می کنید. شاید هم یک مهمانی ای پارتی ای چیزی افتادید!

بقیه بعد از ظهر را به دوره کردن کتاب آئین نامه و تمرینات زبان می گذرانید و تلویزیون تماشا می کنید. ناهار قرمه سبزی با ماست و خیار و نوشابه و شام را هم کباب ماهیتابه ای درست می کنید و دو وعده ای می پزید که به ناهار فردا هم برسد.

شب باد می آمد و نمی شد برای برنامه چایی صندلی برد و نشست. بجایش چایی را ریختید توی فنجان دسته دار و شال و کلاه کردید و رفتید دم در ایستادید. ترکیب باد سرد پنج شش درجه ای و طعم چای چیز جالبی شد. هوا بقدری تمیز است که جان آدم را قلقلک می دهد. ستاره ها در هوای تمیز می درخشند. ترکیب آشنای صورت فلکی جبار – شکارچی – که در زمستان های تهران دهه 1360 در هوای سرد و تمیز شب های زمستان دیده می شد احساس آشنا و خوبی دارد.

سه روز تعطیلی، خستگی هفته پر مطالعه و پر فعالیت را از تنتان درآورد. راحت می خوابید و صبح زود پا می شوید. صبحانه را می فرستید پایین و می زنید بیرون.

کم کم بعضی چهره ها در مترو آشنا هستند. اینطوری می شود نتیجه گرفت که دارید بچه محل می شوید! البته کسی به کار کسی کار ندارد. بیشتر مشغول مطالعه یا گوش دادن به موسیقی – یا هردو- هستند.

کلاس زبان امروز خوب برگزار شد. از طرف معلم بعنوان زبان آموز نمونه که همیشه درسش را می خواند و در فعالیت های کلاسی شرکت می کند مورد تشویق قرار گرفتید و یک کیف / کلاسور چرمی به شما دادند که تویش دفتر یادداشت و دفتر تلفن و ماشین حساب و خودکار و سررسید نامه امسال و سال بعد و تقویم کارتی بقیه سالها تا 2009 است. یک هیچ به نفع بچه باهوش های ایرانی!

در زنگ تفریح رفتید به دفتر و برای کلاس رزومه و کاورلتر نویسی و مشاوره کاریابی ثبت نام کردید. جمعا بیست و پنج ساعت خواهد بود - نه سی ساعت که قبلا گفته بودند - و تمام عصر و سرشب هایتان را خواهد گرفت. محل برگزاری کلاس ها در بخش اداری مرکز خرید Fairview خواهد بود. Fairview Mall که بخاطر قرار گرفتنش در وسط محله مورد علاقه مهاجرانی که تازه از ایران می آیند، به فریدون مال شهرت دارد و به اندازه بازار صفویه تویش ایرانی می بینید.

کلاس های سری جدید از فردا شروع می شوند و عجالتا چند تا بروشور و برگه فتوکپی به شما داده اند که حدودا بدانید قرارست چه چیزهایی در کلاس مطرح شوند. برایتان سوال برانگیز است که با وجود بودن این همه سایت و اطلاعات در مورد چند و چون رزومه نویسی و نحوه رفتار در مصاحبه استخدامی و روش جواب دادن به سوالات کلیدی و سوالات انحرافی، واقعا چقدر نیاز به این کلاس هست؟ باید دید.


ادامه دارد ....


Link to this log     لینک به این نوشته - 10:41 a.m. -                                                 مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0  Comments   اظهار نظر از طرف دوستان
........................................................................................